-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بدو گفت ای تو هم نیش و توهم نوش بمن رسوای عالم پرده درپوش
2 چه کردی لطف و بنمودی بزرگی چو شیران رحم کن بگذر ز گرگی
3 مرا بگذار تا بهر سلیمان بسازم تحفهٔ مدح از دل و جان
4 که شرط مرد دانا این چنین است به هر کاری که باشد پیشه این است
5 خردمندان چو آیند نزد شاهان به نظم آرند دعای صبحگاهان
6 سه چیز آید وسیلت نزد شاهان هنر یا مال یا مرد سخندان
7 هر آن کس کو تهیدستی نماید همیشه کار او پستی نماید
8 من از مال و هنر چیزی ندارم ولی گنج سخن دارم بیارم
9 به بلبل گفت هین میساز و میرو ز هر چیزی که داری کهنه و نو
10 چو ره پیش است ما از پس چرائیم اگر چه خسته بال و بسته پائیم
11 بیا تا پای بگشائیم یک ره به فرق سر به پیمائیم یک ره
12 زمین بوسیم در بزم جهاندار دعای دولتش گوئیم صد بار