بگفت از الهامی کرمانشاهی شاهدنامه (چر خیابان باغ فردوس) 37

الهامی کرمانشاهی

آثار الهامی کرمانشاهی

الهامی کرمانشاهی

بگفت ای زدین بی خبر روی زشت

1 بگفت ای زدین بی خبر روی زشت تو را نیز کشتن بود سرنوشت

2 بفرمود تا بر زدندش به دار نگون سرشده با کمند استوار

3 به زه کرد سالار کشور کمان یکی تیر بگشاد بر بد گمان

4 که بنشست بر چشم و جست از قفاش چنین دید بیدین سزای جفاش

5 سپس تیر بارانش کردند سخت به فرمان مختار پیروز بخت

6 چو گشت اسپری آتش افروختند تن دوزخی را در آن سوختند

7 سپس عمر و حجاج را سوی میر کشیدند خوار و نژند و اسیر

8 که بود او نگهبان آب فرات زآتش مباداش هرگز نجات

9 چو مختار بگماشت بر وی نظر به دژخیم فرمود کاین را ببر

10 بدانسان که دانی مر او را رسان بدان کشته و سوخته ناکسان

11 به فرموده دژخیم رخ بر فروخت ببرد و بکشت و تن او بسوخت

12 از آن پس حکیم طفیل نژند که دست سپهدار ایمان فکند

13 زدیدار او میر بی ترس و باک بغرید چون ضیغم خشمناک

14 بدوگفت کای اهرمن زاده مرد یکی کار کردی که کافر نکرد

عکس نوشته
کامنت
comment