- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بگفت ای زدین بی خبر روی زشت تو را نیز کشتن بود سرنوشت
2 بفرمود تا بر زدندش به دار نگون سرشده با کمند استوار
3 به زه کرد سالار کشور کمان یکی تیر بگشاد بر بد گمان
4 که بنشست بر چشم و جست از قفاش چنین دید بیدین سزای جفاش
5 سپس تیر بارانش کردند سخت به فرمان مختار پیروز بخت
6 چو گشت اسپری آتش افروختند تن دوزخی را در آن سوختند
7 سپس عمر و حجاج را سوی میر کشیدند خوار و نژند و اسیر
8 که بود او نگهبان آب فرات زآتش مباداش هرگز نجات
9 چو مختار بگماشت بر وی نظر به دژخیم فرمود کاین را ببر
10 بدانسان که دانی مر او را رسان بدان کشته و سوخته ناکسان
11 به فرموده دژخیم رخ بر فروخت ببرد و بکشت و تن او بسوخت
12 از آن پس حکیم طفیل نژند که دست سپهدار ایمان فکند
13 زدیدار او میر بی ترس و باک بغرید چون ضیغم خشمناک
14 بدوگفت کای اهرمن زاده مرد یکی کار کردی که کافر نکرد