-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفتی دل نا شاد توان کرد آری چو یکی بوسه توان داد توان کرد
2 دیگر نکنم فکر دل خویش که چندان ویران نشد این خانه که آباد توان کرد
3 یک بار در آن بزم مرا راه توان داد ور ره نتوان داد زمن یاد توان کرد
4 باید چو شب هجر توام روز وصالی تا با تو ز خویت گله بنیاد توان کرد
5 در باغ ز گلچین نکشیدیم جفایی کاکنون به قفس شکوه ز صیاد توان کرد
6 با قصه ی محرومی من زان لب شیرین کی گوش به افسانه ی فرهاد توان کرد
7 گیرم که در آن کو بودم قوت فریاد فریاد رسی نیست که فریاد توان کرد
8 صید دلم آسان نتوان کرد گرفتار ور زانکه توان مشکلش آزاد توان کرد
9 اندیشه (سحاب) ارز خدا باشد و رحمی با خلق کجا این همه بیداد توان کرد