گفتی از شاهان تو را دل فارغ است
1
گفتی از شاهان تو را دل فارغ است
دل ز شاهان فارغ است آری مرا
2
والی ری کز خراسان رفتنم
منع کرد آن، نیست آزاری مرا
3
گر شدن ز آن سو کسی را رخصه نیست
رخصه بایستی شدن باری مرا
4
من به پیران خراسان میشوم
نیست با میران او کاری مرا