1 باید که تو اینقدر بدانی بیقین کان کو چو تویی برآرد از خاک زمین
2 ناخواسته داد آنچه بایست همه ناگفته دهد هر آنچه آید پس از این
1 ماه رخسارش همی در غالیه پنهان شود زلف مشکینش همی بر لاله شادروان شود
2 دردم آن روی است و درمانم هم از دیدار او دیده ای دردی که در وی بنگری درمان شود
1 بهار زینت باغی نه باغ بلکه بهار بهار خانۀ مشکوی و مشکبوی بهار
2 سرشت طبعش را هر چهار طبع هواست نهاد سالش را هر چهار فصل بهار
1 ایا شنیده هنرهای خسروان بخبر بیا ز خسرو مشرق عیان ببین تو هنر
2 دروغ زیر خبر دان و راست زیر عیان اکر دروغ تو نیکوست راست نیکوتر