نام دل بردی و جان از بابافغانی شیرازی غزل 544

بابافغانی شیرازی

آثار بابافغانی شیرازی

بابافغانی شیرازی

نام دل بردی و جان ناتوانم سوختی

1 نام دل بردی و جان ناتوانم سوختی این حکایت باز گو دیگر که جانم سوختی

2 از چراغ دیده ام روغن کشیدی شمع من آتشی کردی و مغز استخوانم سوختی

3 صورت حال دلم روشنترست از آفتاب با وجود آنکه از مردم نهانم سوختی

4 مست بودی گفتمت در دیدهٔ من خواب کن در غضب رفتی و از چندین گمانم سوختی

5 از زبانت هر سخن گویا زبان آتشست یاد دار این نکته کز تاب زبانم سوختی

6 تا رسیدم پیش در پروانه ی قتلم رسید مجلست نادیده هم در آستانم سوختی

7 نامهٔ شوقت فغانی شعلهٔ داغ دل است قصه کوته کن که از آه و فغانم سوختی

عکس نوشته
کامنت
comment