-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نام دل بردی و جان ناتوانم سوختی این حکایت باز گو دیگر که جانم سوختی
2 از چراغ دیده ام روغن کشیدی شمع من آتشی کردی و مغز استخوانم سوختی
3 صورت حال دلم روشنترست از آفتاب با وجود آنکه از مردم نهانم سوختی
4 مست بودی گفتمت در دیدهٔ من خواب کن در غضب رفتی و از چندین گمانم سوختی
5 از زبانت هر سخن گویا زبان آتشست یاد دار این نکته کز تاب زبانم سوختی
6 تا رسیدم پیش در پروانه ی قتلم رسید مجلست نادیده هم در آستانم سوختی
7 نامهٔ شوقت فغانی شعلهٔ داغ دل است قصه کوته کن که از آه و فغانم سوختی