1 آبرو گر بایدت سرگشته چون خاشاک باش طره هر موج دریا گو خم فتراک باش
2 کعبه مقصود خواهی خاکساری پیشه کن همچو نقش پا در این ره دلنشین خاک باش
3 بی جراحت سینه آیینه از بی جوهری است بهر زخم تیغ چون گوهر گریبان چاک باش
1 بحر عشق است و وفا گوهر پاک است اینجا کشتی چاره گران سینه چاک است اینجا
2 سیر بازار وفا محشر ارباب دل است عالم تفرقه یک دامن پاک است اینجا
1 کسی طی می تواند کرد راه ای بیابان را که پای شوق او از سبزه نشناسد مغیلان را
2 به جایی می رسد پاکیزه گوهر گرچه در اول صدف زندان نماید قطره باران نیسان را
1 فسونی خوانده چشمت شیشهها را که نرگسدان کند اندیشهها را
2 خدایا وحشیان را رام ما کن نخستین این تغافلپیشهها را