1 ای ماه رخت شمع شبستان خیال خالی شدن من ز خیال تو محال
2 دی کرده خیال تو مرا در همه حال فارغ ز غم فراق و امید وصال
1 شد از شکوفه چمن را لطافتی حاصل نماند نامیه را از خزان گره در دل
2 به روزگار خزان چشم زخم دهر رسید طلسم سلطنت زمهریر شد باطل
1 چشم بگشادم ببالایت بلا دیدم ترا بیخودم کردی نمی دانم کجا دیدم ترا
2 از تو در طفلی جفا می دیدم اما اندکی در جوانی محض بیداد و جفا دیدم ترا
1 ای دل کدام قوم بملکی در آمده کان قوم را همیشه نتیجه سر آمده
2 گه مرده گاه زنده شده هر یکی ازان هر دم چو اهل سحر برنگی بر آمده