1 تو از دست که میخوردی؟ که خشم آلودهای دیگر مگر با دشمنان ما قدح پیمودهای دیگر؟
2 ز شادیها چه بنشستی؟ به عزتها چه برجستی؟ اگر دشمن ندانستی که بی ما بودهای دیگر
3 میان دربسته بودی تو که با اغیار بنشینی میان خویش و اشک ما چرا بگشودهای دیگر؟
4 دلم را سودهای صدبار و چون از عاشقان خود کم از من کس نمیبینی، چرا فرسودهای دیگر؟
5 مرا چون زان لب شیرین ندادی هیچ حلوایی نمیدانم که خونم را چرا پیمودهای دیگر؟
6 مقابل در حضور خود جفا زین پیش میگفتی شنیدم زان که: در غیبت کرم فرمودهای دیگر
7 دلم را مینماید رخ که: قصد خون من داری پس از ماهی که روی خود به من بنمودهای دیگر
8 مرا آسوده پنداری که هستم در فراق تو زهی! از جست و جوی من، که چون آسودهای دیگر!
9 دلت بر اوحدی هرگز نمیسوزد به دلداری فغان و نالهای او مگر نشنودهای دیگر؟