1 دیدار مینمایی و پرهیز میکنی بازار خویش و آتش ما تیز میکنی
2 گر خون دل خوری فرح افزای میخوری ور قصد جان کنی طرب انگیز میکنی
3 بر تلخ عیشی من اگر خنده آیدت شاید که خنده شکرآمیز میکنی
4 حیران دست و دشنه زیبات ماندهام کآهنگ خون من چه دلاویز میکنی
5 سعدی گلت شکفت همانا که صبحدم فریاد بلبلان سحرخیز میکنی