- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای نموده عاشقی بر زلف و چاک پیرهن عاشقی آری ولیکن بر مراد خویشتن
2 تا ترا در دل چو قارون گنجها باشد ز آز چند گویی از اویس و چند گویی از قرن
3 در دیار تو نتابد ز آسمان هرگز سهیل گر همی باید سهیلت قصد کن سوی یمن
4 از مراد خویش برخیز ار مریدی عشق را در یمن ساکن نگردی تا که باشی در ختن
5 آز را گشتن دگر آن آرزو دیدن دگر هر دو با هم کرد نتوان یا وثن شو یا شمن
6 بی جمال یوسف و بی سوز یعقوب از گزاف توتیایی ناید از هر باد و از هر پیرهن
7 باده با فرعون خوری از جام عشق موسوی با علی در بیعت آیی زهر پاشی بر حسن
8 پای این میدان نداری جامهٔ مردان مپوش برگ بیبرگی نداری لاف درویشی مزن