- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو را عشقِ همچون خودی ز آب و گل رباید همی صبر و آرام دل
2 به بیداریش فتنه بر خَد و خال به خواب اندرش پای بند خیال
3 به صدقش چنان سر نهی در قدم که بینی جهان با وجودش عدم
4 چو در چشم شاهد نیاید زرت زر و خاک یکسان نماید برت
5 دگر با کست بر نیاید نفس که با او نماند دگر، جایِ کس
6 تو گویی به چشم اندرش منزل است وگر دیده بر هم نهی، در دل است
7 نه اندیشه از کس که رسوا شوی نه قوت که یک دم شکیبا شوی
8 گرت جان بخواهد، به لب بر نهی ورت تیغ بر سر نهد، سر نهی