1 ای نور دل و دیده و جانم چونی وی آرزوی هر دو جهانم چونی
2 من بیلب لعل تو چنانم که مپرس تو بیرخ زرد من ندانم چونی
1 بس درمانها کان مدد درد شود بس دولتها که روی از آن زرد شود
2 خوف حق آن بود کز آن گرم شوی خوف آن نبود که گرم از آن سرد شود
1 کرد بازرگان تجارت را تمام باز آمد سوی منزل دوستکام
2 هر غلامی را بیاورد ارمغان هر کنیزک را ببخشید او نشان
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به