1 ای دست جفای تو چو زلف تو دراز وی بیسببی گرفته پای از من باز
2 ای دست از آستین برون کرده به عهد وامروز کشیده پای در دامن باز
1 جوانی سر از رای مادر بتافت دل دردمندش به آذر بتافت
2 چو بیچاره شد پیشش آورد مهد که ای سست مهر فراموش عهد
1 شنیدم که وقتی گدازادهای نظر داشت با پادشازادهای
2 همیرفت و میپخت سودای خام خیالش فرو برده دندان به کام
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم