ای سرو بلند قامت دوست از سعدی شیرازی ترجیع 1

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

ای سرو بلند قامت دوست

1 ای سرو بلند قامت دوست وه وه که شمایلت چه نیکوست

2 در پای لطافت تو میراد هر سرو سهی که بر لب جوست

3 نازک بدنی که می‌نگنجد در زیر قبا چو غنچه در پوست

4 مه پاره به بام اگر برآید که فرق کند که ماه یا اوست؟

5 آن خرمن گل نه گل که باغ است نه باغ ارم که باغ مینوست

6 آن گوی معنبرست در جیب یا بوی دهان عنبرین بوست

7 در حلقهٔ صولجان زلفش بیچاره دل اوفتاده چون گوست

8 می‌سوزد و همچنان هوادار می‌میرد و همچنان دعاگوست

9 خون دل عاشقان مشتاق در گردن دیدهٔ بلاجوست

10 من بندهٔ لعبتان سیمین کاخر دل آدمی نه از روست

11 بسیار ملامتم بکردند کاندر پی او مرو که بدخوست

12 ای سخت دلان سست پیمان این شرط وفا بود که بی‌دوست

13 بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهٔ کار خویش گیرم

14 در عهد تو ای نگار دلبند بس عهد که بشکنند و سوگند

15 دیگر نرود به هیچ مطلوب خاطر که گرفت با تو پیوند

16 از پیش تو راه رفتنم نیست همچون مگس از برابر قند

17 عشق آمد و رسم عقل برداشت شوق آمد و بیخ صبر برکند

18 در هیچ زمانه‌ای نزاده‌ست مادر به جمال چون تو فرزند

19 باد است نصیحت رفیقان واندوه فراق کوه الوند

20 من نیستم ار کسی دگر هست از دوست به یاد دوست خرسند

21 این جور که می‌بریم تا کی؟ وین صبر که می‌کنیم تا چند؟

22 چون مرغ به طمع دانه در دام چون گرگ به بوی دنبه در بند

23 افتادم و مصلحت چنین بود بی بند نگیرد آدمی پند

24 مستوجب این و بیش از اینم باشد که چو مردم خردمند

25 بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهٔ کار خویش گیرم

26 امروز جفا نمی‌کند کس در شهر مگر تو می‌کنی بس

27 در دام تو عاشقان گرفتار در بند تو دوستان محبس

28 یا محرقتی بنار خد من جمرتها السراج تقبس

29 صبحی که مشام جان عشاق خوشبوی کند اذا تنفس

30 استقبله و ان تولی استأنسه و ان تعبس

31 اندام تو خود حریر چین است دیگر چه کنی قبای اطلس؟

32 من در همه قولها فصیحم در وصف شمایل تو اخرس

33 جان در قدمت کنم ولیکن ترسم ننهی تو پای بر خس

34 ای صاحب حسن در وفا کوش کاین حسن وفا نکرد با کس

35 آخر به زکات تندرستی فریاد دل شکستگان رس

36 من بعد مکن چنان کز این پیش ورنه به خدا که من از این پس

37 بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهٔ کار خویش گیرم

38 گفتار خوش و لبان باریک ما أطیب فاک جل باریک

39 از روی تو ماه آسمان را شرم آمد و شد هلال باریک

40 یا قاتلتی بسیف لحظ والله قتلتنی بهاتیک

41 از بهر خدا، که مالکان، جور چندین نکنند بر ممالیک

42 شاید که به پادشه بگویند ترک تو بریخت خون تاجیک

43 دانی که چه شب گذشت بر من؟ لایأت بمثلها اعادیک

44 با اینهمه گر حیات باشد هم روز شود شبان تاریک

45 فی‌الجمله نماند صبر و آرام کم تزجرنی و کم اداریک

46 دردا که به خیره عمر بگذشت ای دل تو مرا نمی‌گذاری ک

47 بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهٔ کار خویش گیرم

48 چشمی که نظر نگه ندارد بس فتنه که با سر دل آرد

49 آهوی کمند زلف خوبان خود را به هلاک می‌سپارد

50 فریاد ز دست نقش، فریاد و آن دست که نقش می‌نگارد

51 هرجا که مولهی چو فرهاد شیرین صفتی برو گمارد

52 کس بار مشاهدت نچیند تا تخم مجاهدت نکارد

53 نالیدن عاشقان دلسوز ناپخته مجاز می‌شمارد

54 عیبش مکنید هوشمندان گر سوخته خرمنی بزارد

55 خاری چه بود به پای مشتاق؟ تیغیش بران که سر نخارد

56 حاجت به در کسیست ما را کاو حاجت کس نمی‌گزارد

57 گویند برو ز پیش جورش من می‌روم او نمی‌گذارد

58 من خود نه به اختیار خویشم گر دست ز دامنم بدارد

59 بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهٔ کار خویش گیرم

60 بعد از طلب تو در سرم نیست غیر از تو به خاطر اندرم نیست

61 ره می‌ندهی که پیشت آیم وز پیش تو ره که بگذرم نیست

62 من مرغ زبون دام انسم هرچند که می‌کشی پرم نیست

63 گر چون تو پری در آدمیزاد گویند که هست باورم نیست

64 مهر از همه خلق برگرفتم جز یاد تو در تصورم نیست

65 گویند بکوش تا بیابی می‌کوشم و بخت یاورم نیست

66 قسمی که مرا نیافریدند گر جهد کنم میسرم نیست

67 ای کاش مرا نظر نبودی چون حظ نظر برابرم نیست

68 فکرم به همه جهان بگردید وز گوشهٔ صبر بهترم نیست

69 با بخت جدل نمی‌توان کرد اکنون که طریق دیگرم نیست

70 بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهٔ کار خویش گیرم

71 ای دل نه هزار عهد کردی کاندر طلب هوا نگردی؟

72 کس را چه گنه تو خویشتن را بر تیغ زدی و زخم خوردی

73 دیدی که چگونه حاصل آمد از دعوی عشق روی زردی؟

74 یا دل بنهی به جور و بیداد یا قصهٔ عشق درنوردی

75 ای سیم تن سیاه گیسو کز فکر سرم سپید کردی

76 بسیار سیه، سپید کردست دوران سپهر لاجوردی

77 صلحست میان کفر و اسلام با ما تو هنوز در نبردی

78 سر بیش گران مکن، که کردیم اقرار به بندگی و خردی

79 با درد توام خوشست ازیراک هم دردی و هم دوای دردی

80 گفتی که صبور باش، هیهات دل موضع صبر بود و بردی

81 هم چاره تحملست و تسلیم ورنه به کدام جهد و مردی

82 بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهٔ کار خویش گیرم

83 بگذشت و نگه نکرد با من در پای کشان، ز کبر دامن

84 دو نرگس مست نیم خوابش در پیش و به حسرت از قفا من

85 ای قبلهٔ دوستان مشتاق گر با همه آن کنی که با من

86 بسیار کسان که جان شیرین در پای تو ریزد اولا من

87 گفتم که شکایتی بخوانم از دست تو پیش پادشا من

88 کاین سخت دلی و سست مهری جرم از طرف تو بود یا من؟

89 دیدم که نه شرط مهربانیست گر بانگ برآرم از جفا من

90 گر سر برود فدای پایت دست از تو نمی‌کنم رها من

91 جز وصل توام حرام بادا حاجت که بخواهم از خدا من

92 گویندم ازو نظر بپرهیز پرهیز ندانم از قضا من

93 هرگز نشنیده‌ای که یاری بی‌یار صبور بود تا من

94 بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهٔ کار خویش گیرم

95 ای روی تو آفتاب عالم انگشت نمای آل آدم

96 احیای روان مردگان را بویت نفس مسیح مریم

97 بر جان عزیزت آفرین باد بر جسم شریفت اسم اعظم

98 محبوب منی چو دیدهٔ راست ای سرو روان به ابروی خم

99 دستان که تو داری ای پریروی بس دل ببری به کف و معصم

100 تنها نه منم اسیر عشقت خلقی متعشقند و من هم

101 شیرین جهان تویی به تحقیق بگذار حدیث ما تقدم

102 خوبیت مسلمست و ما را صبر از تو نمی‌شود مسلم

103 تو عهد وفای خود شکستی وز جانب ما هنوز محکم

104 مگذار که خستگان بمیرند دور از تو به انتظار مرهم

105 بی‌ما تو به سر بری همه عمر من بی‌تو گمان مبر که یکدم

106 بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهٔ کار خویش گیرم

107 گل را مبرید پیش من نام با حسن وجود آن گل اندام

108 انگشت‌نمای خلق بودیم مانند هلال از آن مه تام

109 بر ما همه عیب‌ها بگفتند یا قوم الی متی و حتام؟

110 ما خود زده‌ایم جام بر سنگ دیگر مزنید سنگ بر جام

111 آخر نگهی به سوی ما کن ای دولت خاص و حسرت عام

112 بس در طلب تو دیگ سودا پختیم و هنوز کار ما خام

113 درمان اسیر عشق صبرست تا خود به کجا رسد سرانجام

114 من در قدم تو خاک بادم باشد که تو بر سرم نهی گام

115 دور از تو شکیب چند باشد؟ ممکن نشود بر آتش آرام

116 در دام غمت چو مرغ وحشی می‌پیچم و سخت می‌شود دام

117 من بی تو نه راضیم ولیکن چون کام نمی‌دهی به ناکام

118 بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهٔ کار خویش گیرم

119 ای زلف تو هر خمی کمندی چشمت به کرشمه چشم‌بندی

120 مخرام بدین صفت مبادا کز چشم بدت رسد گزندی

121 ای آینه ایمنی که ناگاه در تو رسد آه دردمندی

122 یا چهره بپوش یا بسوزان بر روی چو آتشت سپندی

123 دیوانهٔ عشقت ای پریروی عاقل نشود به هیچ پندی

124 تلخست دهان عیشم از صبر ای تنگ شکر بیار قندی

125 ای سرو به قامتش چه مانی؟ زیباست ولی نه هر بلندی

126 گریم به امید و دشمنانم بر گریه زنند ریشخندی

127 کاجی ز درم درآمدی دوست تا دیدهٔ دشمنان بکندی

128 یارب چه شدی اگر به رحمت باری سوی ما نظر فکندی؟

129 یکچند به خیره عمر بگذشت من بعد بر آن سرم که چندی

130 بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهٔ کار خویش گیرم

131 آیا که به لب رسید جانم آوخ که ز دست شد عنانم

132 کس دید چو من ضعیف هرگز کز هستی خویش درگمانم؟

133 پروانه‌ام اوفتان و خیزان یکباره بسوز و وارهانم

134 گر لطف کنی بجای اینم ور جور کنی سزای آنم

135 جز نقش تو نیست در ضمیرم جز نام تو نیست بر زبانم

136 گر تلخ کنی به دوریم عیش یادت چو شکر کند دهانم

137 اسرار تو پیش کس نگویم اوصاف تو پیش کس نخوانم

138 با درد تو یاوری ندارم وز دست تو مخلصی ندانم

139 عاقل بجهد ز پیش شمشیر من کشتهٔ سر بر آستانم

140 چون در تو نمی‌توان رسیدن به زان نبود که تا توانم

141 بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهٔ کار خویش گیرم

142 آن برگ گلست یا بناگوش یا سبزه به گرد چشمهٔ نوش

143 دست چو منی قیامه باشد با قامت چون تویی در آغوش

144 من ماه ندیده‌ام کله‌دار من سرو ندیده‌ام قباپوش

145 وز رفتن و آمدن چه گویم؟ می‌آرد وجد و می‌برد هوش

146 روزی دهنی به خنده بگشاد پسته، دهن تو گفت خاموش

147 خاطر پی زهد و توبه می‌رفت عشق آمد و گفت زرق مفروش

148 مستغرق یادت آنچنانم کم هستی خویش شد فراموش

149 یاران به نصیحتم چه گویند بنشین و صبور باش و مخروش

150 ای خام من اینچنین بر آتش عیبم مکن ار برآورم جوش

151 تا جهد بود به جان بکوشم وانگه به ضرورت از بن گوش

152 بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهٔ کار خویش گیرم

153 طاقت برسید و هم بگفتم عشقت که ز خلق می‌نهفتم

154 طاقم ز فراق و صبر و آرام زآن روز که با غم تو جفتم

155 آهنگ دراز شب ز من پرس کز فرقت تو دمی نخفتم

156 بر هر مژه قطره‌ای چو الماس دارم که به گریه سنگ سفتم

157 گر کشته شوم عجب مدارید من خود ز حیات در شگفتم

158 تقدیر درین میانم انداخت چندانکه کناره می‌گرفتم

159 دی بر سر کوی دوست لختی خاک قدمش به دیده رفتم

160 نه خوارترم ز خاک بگذار تا در قدم عزیزش افتم

161 زانگه که برفتی از کنارم صبر از دل ریش گفت رفتم

162 می‌رفت و به کبر و ناز می‌گفت بی‌ما چه کنی؟ به لابه گفتم

163 بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهٔ کار خویش گیرم

164 باری بگذر که در فراقت خون شد دل ریش از اشتیاقت

165 بگشای دهن که پاسخ تلخ گویی شکرست در مذاقت

166 در کشتهٔ خویشتن نگه کن روزی اگر افتد اتفاقت

167 تو خنده زنان چو شمع و خلقی پروانه صفت در احتراقت

168 ما خود ز کدام خیل باشیم تا خیمه زنیم در وثاقت؟

169 ما اخترت صبابتی ولکن عینی نظرت و ما اطاقت

170 بس دیده که شد در انتظارت دریا و نمی‌رسد به ساقت

171 تو مست شراب و خواب و ما را بیخوابی کشت در تیاقت

172 نه قدرت با تو بودنم هست نه طاقت آنکه در فراقت

173 بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهٔ کار خویش گیرم

174 آوخ که چو روزگار برگشت از من دل و صبر و یار برگشت

175 برگشتن ما ضرورتی بود وآن شوخ به اختیار برگشت

176 پرورده بدم به روزگارش خو کرد و چو روزگار برگشت

177 غم نیز چه بودی ار برفتی آن روز که غمگسار برگشت

178 رحمت کن اگر شکسته‌ای را صبر از دل بیقرار برگشت

179 عذرش بنه ار به زیر سنگی سر کوفته‌ای چو مار برگشت

180 زین بحر عمیق جان به در برد آنکس که هم از کنار برگشت

181 من ساکن خاک پاک عشقم نتوانم ازین دیار برگشت

182 بیچارگیست چارهٔ عشق دانی چه کنم چو یار برگشت؟

183 بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهٔ کار خویش گیرم

184 هر دل که به عاشقی زبون نیست دست خوش روزگار دون نیست

185 جز دیدهٔ شوخ عاشقان را بر چهره دوان سرشک خون نیست

186 کوته نظری به خلوتم گفت سودا مکن آخرت جنون نیست

187 گفتم ز تو کی برآید این دود کت آتش غم در اندرون نیست؟

188 عاقل داند که نالهٔ زار از سوزش سینه‌ای برون نیست

189 تسلیم قضا شود کزین قید کس را به خلاص رهنمون نیست

190 صبر ار نکنم چه چاره سازم؟ آرام دل از یکی فزون نیست

191 گر بکشد و گر معاف دارد در قبضهٔ او چو من زبون نیست

192 دانی به چه ماند آب چشمم؟ سیماب، که یکدمش سکون نیست

193 در دهر وفا نبود هرگز یا بود و به بخت ما کنون نیست

194 جان برخی روی یار کردم گفتم مگرش وفاست چون نیست

195 بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهٔ کار خویش گیرم

196 در پای تو هرکه سر نینداخت از روی تو پرده بر نینداخت

197 در تو نرسید و پی غلط کرد آن مرغ که بال و پر نینداخت

198 کس با رخ تو نباخت اسبی تا جان چو پیاده در نینداخت

199 نفزود غم تو روشنایی آن را که چو شمع سر نینداخت

200 بارت بکشم که مرد معنی در باخت سر و سپر نینداخت

201 جان داد و درون به خلق ننمود خون خورد و سخن به در نینداخت

202 روزی گفتم کسی چون من جان از بهر تو در خطر نینداخت

203 گفتا نه که تیر چشم مستم صید از تو ضعیفتر نینداخت

204 با آنکه همه نظر در اویم روزی سوی ما نظر نینداخت

205 نومید نیم که چشم لطفی بر من فکند، و گر نینداخت

206 بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهٔ کار خویش گیرم

207 ای بر تو قبای حسن چالاک صد پیرهن از محبتت چاک

208 پیشت به تواضعست گویی افتادن آفتاب بر خاک

209 ما خاک شویم و هم نگردد خاک درت از جبین ما پاک

210 مهر از تو توان برید؟ هیهات کس بر تو توان گزید؟ حاشاک

211 اول دل برده باز پس ده تا دست بدارمت ز فتراک

212 بعد از تو به هیچ‌کس ندارم امید و ز کس نیایدم باک

213 درد از جهت تو عین داروست زهر از قبل تو محض تریاک

214 سودای تو آتشی جهانسوز هجران تو ورطه‌ای خطرناک

215 روی تو چه جای سحر بابل؟ موی تو چه جای مار ضحاک؟

216 سعدی بس ازین سخن که وصفش دامن ندهد به دست ادراک

217 گرد ارچه بسی هوا بگیرد هرگز نرسد به گرد افلاک

218 پای طلب از روش فرو ماند می‌بینم و حیله نیست الاک

219 بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهٔ کار خویش گیرم

220 ای چون لب لعل تو شکر نی بادام چو چشمت ای پسر نی

221 جز سوی تو میل خاطرم نه جز در رخ تو مرا نظر نی

222 خوبان جهان همه بدیدم مثل تو به چابکی دگر نی

223 پیران جهان نشان ندادند چون تو دگری به هیچ قرنی

224 ای آنکه به باغ دلبری بر چون قد خوش تو یک شجر نی

225 چندین شجر وفا نشاندم وز وصل تو ذره‌ای ثمر نی

226 آوازهٔ من ز عرش بگذشت وز درد دلم تو را خبر نی

227 از رفتن من غمت نباشد از آمدن تو خود اثر نی

228 باز آیم اگر دهی اجازت ای راحت جان من، و گر نی

229 بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهٔ کار خویش گیرم

230 شد موسم سبزه و تماشا برخیز و بیا به سوی صحرا

231 کان فتنه که روی خوب دارد هرجا که نشست خاست غوغا

232 صاحبنظری که دید رویش دیوانهٔ عشق گشت و شیدا

233 دانی نکند قبول هرگز دیوانه حدیث مرد دانا

234 چشم از پی دیدن تو دارم من بی تو خسم کنار دریا

235 از جور رقیب تو ننالم خارست نخست بار خرما

236 سعدی غم دل نهفته می‌دار تا می‌نشوی ز غیر رسوا

237 گفتست مگر حسود با تو زنهار مرو ازین پس آنجا

238 من نیز اگرچه ناشکیبم روزی دو برای مصلحت را

239 بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهٔ کار خویش گیرم

240 بربود جمالت ای مه نو از ماه شب چهارده ضو

241 چون می‌گذری بگو به طاوس گر جلوه‌کنان روی چنین رو

242 گر لاف زنی که من صبورم بعد از تو، حکایتست و مشنو

243 دستی ز غمت نهاده بر دل چشمی ز پیت فتاده در گو

244 یا از در عاشقان درون آی یا از دل طالبان برون شو

245 زین جور و تحکمت غرض چیست؟ بنیاد وجود ما کن و رو

246 یا متلف مهجتی و نفسی الله یقیک محضر السو

247 با من چو جوی ندید معشوق نگرفت حدیث من به یک جو

248 گفتم کهنم مبین که روزی بینی که شود به خلعتی نو

249 در سایهٔ شاه آسمان قدر مه طلعت آفتاب پرتو

250 وز لفظ من این حدیث شیرین گر می‌نرسد به گوش خسرو

251 بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهٔ کار خویش گیرم

عکس نوشته
کامنت
comment