آن از سنایی غزنوی حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه 2

سنایی غزنوی

آثار سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

آن شنیدی که ابلهی برخاست

1 آن شنیدی که ابلهی برخاست سرگذشت از مخنثی درخواست

2 که بگو سرگذشتی ای بهمان گفت رَو رَو مَزَح مکن هله هان

3 کسی از حیز سرگذشت نجست حیز را کون گذشت باید گفت

4 گوش سوی همه سخنها دار هرچه زان به درون جان بنگار

5 هرچه مایه صفا بدان ده روی هرچه مایه کدر گذر کن زوی

6 حجّت ایزدست در گردن خواندن علم و کار ناکردن

7 کرده‌ای همچو گوز بُن گردن از چه از عشوه و قفا خوردن

8 مخر آن عشوه کاندرین بنیاد عشوه تن پر کند ولیک از باد

9 مشک پر بادی از سر و دل و تن ریسمانی شوی به یک سوزن

10 در جهان خراب بی‌فریاد کس گرفتار بادِ عشوه مباد

11 قُبله اول ز قِبله باز شناس تا بدانی تو فربهی ز اماس

12 چند ازین در نفاق و محتالی چشمها درد و لاف کحّالی

13 هرکه مغرور بانگ غولانست اجلش زیر ام‌غیلانست

14 علمت از جان و مالت از تن تست آن دو معشوقه این دو دشمن تست

15 پاک شو تا ز اهل دین گردی آن چنان باش تا چنین گردی

16 رهروان را ز نطق نبود ساز پیل فربه بود ضعیف آواز

17 علمدان کدخدای دو جهانست وآنکه نادان حقیر و حیرانست

18 حکما بار جمله بربستند همه رفتند و زین هوس رستند

19 تو گل و دین درین جهان بستی ای نه هشیار چون چنین مستی

20 علم دان خاصهٔ خدا آمد علم خوان شوخ و نر گدا آمد

21 بهر دین با سفیه رای مزن رگ قیفال بهر پای مزن

22 بد ز نیکان سلامتی نشود که ز بیجاده قیمتی نشود

23 در دونی برای زر نزنند باسلیق از برای سر نزنند

24 آنکه را علّتی بود در پشت چون بنالد ز پنجه و انگشت

25 چون تو بر سر نهی ورا مرهم نفزاید ز مرهمش مرهم

26 آن حکیمان که روی بنمایند بر گل و بر دلت نبخشایند

عکس نوشته
کامنت
comment