- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن شنیدی که ابلهی برخاست سرگذشت از مخنثی درخواست
2 که بگو سرگذشتی ای بهمان گفت رَو رَو مَزَح مکن هله هان
3 کسی از حیز سرگذشت نجست حیز را کون گذشت باید گفت
4 گوش سوی همه سخنها دار هرچه زان به درون جان بنگار
5 هرچه مایه صفا بدان ده روی هرچه مایه کدر گذر کن زوی
6 حجّت ایزدست در گردن خواندن علم و کار ناکردن
7 کردهای همچو گوز بُن گردن از چه از عشوه و قفا خوردن
8 مخر آن عشوه کاندرین بنیاد عشوه تن پر کند ولیک از باد
9 مشک پر بادی از سر و دل و تن ریسمانی شوی به یک سوزن
10 در جهان خراب بیفریاد کس گرفتار بادِ عشوه مباد
11 قُبله اول ز قِبله باز شناس تا بدانی تو فربهی ز اماس
12 چند ازین در نفاق و محتالی چشمها درد و لاف کحّالی
13 هرکه مغرور بانگ غولانست اجلش زیر امغیلانست
14 علمت از جان و مالت از تن تست آن دو معشوقه این دو دشمن تست
15 پاک شو تا ز اهل دین گردی آن چنان باش تا چنین گردی
16 رهروان را ز نطق نبود ساز پیل فربه بود ضعیف آواز
17 علمدان کدخدای دو جهانست وآنکه نادان حقیر و حیرانست
18 حکما بار جمله بربستند همه رفتند و زین هوس رستند
19 تو گل و دین درین جهان بستی ای نه هشیار چون چنین مستی
20 علم دان خاصهٔ خدا آمد علم خوان شوخ و نر گدا آمد
21 بهر دین با سفیه رای مزن رگ قیفال بهر پای مزن
22 بد ز نیکان سلامتی نشود که ز بیجاده قیمتی نشود
23 در دونی برای زر نزنند باسلیق از برای سر نزنند
24 آنکه را علّتی بود در پشت چون بنالد ز پنجه و انگشت
25 چون تو بر سر نهی ورا مرهم نفزاید ز مرهمش مرهم
26 آن حکیمان که روی بنمایند بر گل و بر دلت نبخشایند