- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن شنیدی که پیر با همراه گفت چون شد ز همرهیش آگاه
2 از سر و سینه بهر صحبت یار پای سازم به ره چو مور و چو مار
3 گر تو کار سفر همی سازی تو ز من خواه و گیر جان بازی
4 همرهت باشم و ز دزد و هراس کم ز سگ مر ترا ندارم پاس
5 بس عجب نبود ار چنین باشم گر کنم با سگی قرین باشم
6 بندم از جد و جهد و عشق و طلب بر گریبان روز دامن شب
7 خود ز یاران نباشد ایچ محال کین سگی کرد سیصد و نه سال
8 خفته اصحاب کهف و سگ بیدار پاس همراه داشت بر درِ غار
9 راه چون مار و غار دارد ساز یار در غار مار دارد باز
10 مصطفی را به دفع هر مکری یار بایست همچو بوبکری
11 آب را گر نه آتشستی یار خاک فعلستی و هوا آثار