آن از سنایی غزنوی حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه 42

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

آن بنشنیده‌ای که در راهی

1 آن بنشنیده‌ای که در راهی آن مخنّث چه گفت با داهی

2 که همی شد پی گشادِ گره بهر بی‌بی به سوی زاهد ده

3 تا برو میوه سست شاخ شود راه زادن برو فراخ شود

4 چون مخنّث بدید هندو را زور بپرسید و او بگفت او را

5 گفت بگذار ترّهات خسان شو به بی‌بی سلام من برسان

6 پس به بی‌بی بگوی کز ره درد با چنین کون هلیله نتوان خورد

7 چون چشیدی حلاوت گادن بکش اکنون مشقّت زادن

8 تو ندانسته‌ای که خوردن کبر ننگ و نامی ندارد اندر زیر

9 سگ اگر جلد بودی و فربه بی‌شکاری نگرددی در دِه

10 غافلند از نهادِ خود مردم هیچ ندهند دادِ خود مردم

عکس نوشته
کامنت
comment