سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی
سنایی غزنوی

آن از سنایی غزنوی حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه 17

حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه 17 ام از 1794 الباب العاشر فی سبب تصنیف الکتاب و بیان کتابة هذا الکتاب رعایة لذوی الالباب

آن شنیدی که رفت نادانی

1 آن شنیدی که رفت نادانی به عیادت به درد دندانی

2 گفت با دست از این مباش حزین گفت آری ولیک سوی تو این

3 باد باشد چو بی‌خبر باشی آب و آتش چو خاک برپاشی

4 بر من این درد کوه پولادست چون تو زین فارغی ترا بادست

5 چون دل و دست همزبان دارم عافیت به چو این و آن دارم

6 چژک را چون نه تیغ و نه سپرست سینه مرچزک را حصار سر است

7 لاجرم زین کند زمین شدیار لاجرم زان حصار گیرد مار

8 من ز بهر تو مانده اندر کنج تو لقب کرده مر مرا ناکنج

9 تخم تا در زمین نمانده سه ماه بر ازو کی خوری به خرمنگاه

10 در زمستان سه مه بیاساید پس بهاری چنان بیاراید

11 من که در خانه خود چنین باشم از پی خوان اهل دین باشم

12 چون همی خوانِ دانش آرایم کی ز مطبخ به سوی باغ آیم

13 کم از آن کز تو رخ نهان دارم مردهٔ نفس را روان دارم

14 از بلا کنج از آن نپردازم تا ترا کنج عافیت سازم

15 تا دلم چون بهشت نور دهد نور تنها نه صد سرور دهد

16 زان همی در به رخ فراز کنم تات صد در ز عقل باز کنم

17 نبود نیز گرد هر کلبه خانه و کوی گرد چون گربه

18 بلکه مرد سخن به هر جایی چون زنان کم جهد به هر پایی

19 جان گوینده چون نکو گوید زاب جان روی دل همی شوید

20 بیشهٔ نظم را چو شیر بُوَد جان نه زین چار طبع چیر بُوَد

21 خود مرا نیست بی‌تو زهره و بس خیره‌رویی و بی‌خودی چو مگس

22 چون نه مردان طمع و پر خاشم خاره را خیره خیر چه تراشم

23 گورخر چون نداد کس را دست نه ز پالان و رنج بار برست

24 گرچه شد ز اهل روزگار جدا چه کمست آخر از مگس عنقا

25 سوسماری که فارغست از آب چه سرِ آب نزد او چه سراب

26 تو مرا گویی ای خر طنّاز سوی درگاه این بزرگان تاز

27 نکنی خدمت این بزرگان را سخت بی‌حرمتی دل و جان را

28 کی شود سوی لاهی اللهی عاشق تابه کی شود ماهی

29 زال چون ماده گاو بگذارد کی سپاس سبوس بردارد

30 باغ دین و خرد بُوَد خلوت پردهٔ نیک و بد بُوَد خلوت

31 هرکه خلوت گزید راحت دید خلوت آمد مراد را چو کلید

32 باز دارد به خاصه بهر ورع کهنهٔ نو ترا ز ننگ طمع

33 ضد با ضد یار چون باشد اشتر بی‌مهار چون باشد

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر آن شنیدی که رفت نادانی

شاعر شعر آن شنیدی که رفت نادانی چه کسی است ؟

شاعر شعر آن شنیدی که رفت نادانی سنایی غزنوی می باشد.

شعر آن شنیدی که رفت نادانی در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 5 سروده شده است.

قالب شعر آن شنیدی که رفت نادانی چیست ؟

قالب شعر آن شنیدی که رفت نادانی حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه است

مضمون اصلی شعر آن شنیدی که رفت نادانی چیست؟

این شعر در دسته‌بندی شعر شاد, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن شعر شاد, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی است.
بنر