- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن شنیدی که عُمّر خطاب دید قومی نشسته در محراب
2 کرد از آن قوم میر عدل سؤال که کدامید چیستتان احوال
3 جمله گفتند ما رفیقانیم همه یک راه و یک طریقانیم
4 یکدگر را برادران شدهایم یک دل و جان و یک زبان شدهایم
5 گفت عُمّر که بیحضور دگر کیسهٔ یکدگر کنید نظر
6 سیم یکدیگران به خرج کنید یا به حکم حساب درج کنید
7 همه گفتند زانِ خویش خوریم وز زر و سیم یار بیخبریم
8 گفت عُمّر که کار محکم نیست وین سخن جمله را مسلم نیست
9 به دل آنگه برادران باشید که زر و سیم یار برپاشید
10 هیچ ناید تغیّری پیدا نبود غم جدا و کیسه جدا
11 نه یکی را بُودَ ز مال افواج وان دگر کس به جبّهای محتاج
12 همه یکسان توانگر و درویش به زر و سیم ناشده کم و بیش
13 پیش از این دوستان چنین بودند کز غم یکدگر نیاسودند
14 جان یکی بودی از بُدی تن دو حال بودی یکی و مسکن دو
15 این زمان دوستان نه زینسانند همه از بیم نان هراسانند
16 هریکی را شده است یکتا نان مهتر از کوه قاف در میزان
17 همه نان کور و حجره زادانند ریش خود میریند و شادانند