1 دست داری برفشان چون کل در اینکلزار زر داغ میخواهی بنه چون لاله درکهسار سر
2 تا مگر در بزمگاه عشق پروازت دهند همچو پروانه به موج شعلهای بسپار پر
3 تو درون خانه مست خواب و در بیرون در در غمت از حلقه دارد دیدهٔ بیدار در
4 دشمن مشق رسایی نیست جزنفس لعین کوش، آن دارد که گشت از مکر این مکارکر
5 هر سحرگه غوطهها در اشک بلبل میزند نیست از شبنم چمن را جامه و دستار تر
6 از غبار خاطر من جوهری آرد بهکف بگذرد تیغ خیالش از دل افگارگر
7 غیر بار عشقهر باری کههستافکندنیست بیدل ار باری بری، باری به دوش این باربر
دیدگاهها **