ای که با من مهربان صد کینه از سیف فرغانی غزل 516

سیف فرغانی

آثار سیف فرغانی

سیف فرغانی

ای که با من مهربان صد کینه در دل داشتی

1 ای که با من مهربان صد کینه در دل داشتی بد همی‌کردی و بد را نیک می‌انگاشتی

2 روز و شب از صحبت ما بر حذر بودی ازآنک دوستدار خویش را دشمن همی پنداشتی

3 من چو سگ زین آستان رو وانگردانم بسنگ یار آهو چشم اگر با من کند گرگ آشتی

4 بر سپاه دل شکست افتاد تا تو سرو قد قامتی در صف خوبان چون علم افراشتی

5 بر سر شاخ زبان جز میوه ذکرت نرست تا تو در باغ دلم تخم محبت کاشتی

6 ز آتش اندوه تو رنگ از رخ آب از روی رفت هر کرا بر صفحه دل نقش خود بنگاشتی

7 ای ز اول تا بآخر لاف من از لطف تو آخرم مفگن چو در اول توام برداشتی

8 سیف فرغانی دگر با خویشتن نامد ز شوق تا تو رفتی و ورا بی خویشتن بگذاشتی

9 با تو چون بنده عتابی بود سعدی را که گفت «یاد می داری که با ما جنگ در سر داشتی»

عکس نوشته
کامنت
comment