1 آلت کشتن داری صنما غمزه و کارد زین دو ناکشته ز دستت نرهد جانوری
2 تو مرا جانی و چون با تو بوم جانوری زنده گردم که ز دیدار تو یابم نظری
3 می بترسم که مرا روزی بکشی تو از آنک جانور کشتن نزد تو ندارد خطری
1 بخاست از دل و از دیده من آتش و آب که دید سوخته و غرقه جز من اینت عجاب
2 از آتش دل و از آب دیده در دل و چشم همی نیاید فکرت همی نگنجد خواب
1 زلفین سیاه آن بت زیبا گشته است طراز روی چون دیبا
2 آن سرو که نیستش کسی همسر وان ماه که نیستش کسی همتا
1 کس را بر اختیار خدای اختیار نیست بر دهر و خلق جز او کامگار نیست
2 قسمت چنان که باید کردست در ازل و اندیشه را بر آنچه نهادست کار نیست