1 رشتهٔ کژ داشتی در سر مگر خاقانیا گر زمانه پای بندت ساخت ویحک داد بود
2 از سرت بیرون کشید آن رشته در پایت ببست چون فرو دیدی نه رشته کهن و پولاد بود
1 آن کز می خواجگی است سرمست بر وی نزنند عاقلان دست
2 بیآنکه کسی فکند او را از پایهٔ خود فرو فتد پست
1 مرا دانهٔ دل بر آتش فتاده است از آن نعرهٔ من چنین خوش فتاده است
2 به هفت آسمان هشتمین در فزایم ز دود دلی کاسمانوش فتاده است
1 مهر تو بر دیگران نتوان نهاد گوهر اندر خاکدان نتوان نهاد
2 مایهٔ من کیمیای عشق توست مایه در وجه زیان نتوان نهاد