1 ای گرانمایه مرد دانشور که ترا علم دین بُوَد معلوم
2 مستعدّ را از آن مشو مانع مستحقّ را از آن مکن محروم
1 ای عربی نسبت امی لقب بنده تو هم عجم و هم عرب
2 رشک خوری تافته از اوج ناز مغرب تو یثرب و مشرق حجاز
1 از شه یونان حکیم تیزهوش کرد چون افسانه فرزند گوش
2 گفت شاها هر که او شهوت نراند در غم محرومی از فرزند ماند
1 هر چه دهی از سر انصاف ده قفل عدم بر در اسراف نه
2 بعد شکستن صدف خویش را خوار مگردان خلف خویش را