تو هر روزی از جلال الدین محمد مولوی غزل 2708

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

تو هر روزی از آن پشته برآیی

1 تو هر روزی از آن پشته برآیی کنی مر تشنه جانان را سقایی

2 تو هر صبحی جهان را نور بخشی که جان جان خورشید سمایی

3 مباد آن روز کز تو بازماند دو دیده‌ای چراغ و روشنایی

4 تو دریایی و می‌گویی جهان را درآ در من بیاموز آشنایی

5 لب و لنج کفوری را دریدی بدان دریای امواج عطایی

6 گشادی چشم و گوش خاکیان را همه حیران که چون بر می‌گشایی

7 گلوی جان بسوزید از حلاوت چنین شیرین چنین حلوا چرایی

8 اگر چون آسیا گردم شب و روز ز تو باشد که آب آسیایی

9 وگر این آسیا جوید سکونت ز چرخ تو نمی‌یابد رهایی

10 هر آن سنگی که در چرخش کشیدی بیابد کان بیابد کیمیایی

11 به تو جنبد جهان جان جهانی اگر چه او نداند که کجایی

عکس نوشته
کامنت
comment