1 ای دوست دم از وفای دشمن درکش با دوست نشین و باده روشن درکش
2 آمیختن آفتی ست در گوشه نشین وز نا اهلان تمام دامن درکش
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چو سرو هر که در این بوستان هوای تو کرد ز گریه پای به گِل ماند و سر فدای تو کرد
2 ز گریه دامن دُر داشت چشم من لیکن به دیده هرچه که بودش همه فدای تو کرد
1 چون نه شادیّ و نه محنت به کسی میماند به غمش همنفسم تا نفسی میماند
2 هوس خاتم دولت مکن ای دل کآن نیز میرود زود ز دست و هوسی میماند
1 ای لبت کام دل بیسروسامانی چند کاکلت حلقهٔ سودای پریشانی چند
2 کوکب سعدی و منظور سبک روحانی قدر وصل تو چه دانند گران جانی چند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به