1 ای آتشِ شمع بر تنِ لاغرِ او رحمت کن و بگریز ز چشمِ ترِ او
2 وی داده طلاق او و زو ببریده امشب نتوانی که شوی با سرِ او
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بود مردی چست خوش خوش نام او حق تعالی کرده نامش دام او
2 گر کسی در جانش آتش میزدی او نرنجیدی و خوش خوش میزدی
1 چو میرفتند بر بالای کهسار نسیم صبحدم آمدبه گلزار
2 به دامانش بزد بلبل به دستان ز بهر دلستان آن هر دو دستان
1 تا عشق تو در میان جان دارم جان پیش در تو بر میان دارم
2 اشکم چو به صد زبان سخن گوید راز دل خویش چون نهان دارم
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به