ای جمله جهان در رخ جانبخش تو از شمس مغربی غزل 5

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

ای جمله جهان در رخ جانبخش تو پیدا‏

1 ای جمله جهان در رخ جانبخش تو پیدا‏ ‏وی روی تو در آینۀ کَون هویدا‏

2 ‏‏تا شاهد حسن تو در آیینه نظر کرد‏ ‏عکس رخ خود دید، دید شد واله و شیدا

3 هر لحظه رخت داد جمال رخ خودرا بر دیده خود جلوه بصد کسوت زیبا

4 از دیده عشاق برون کرد نگاهی تا حسن خود از روی بتان کرد تماشا

5 رویت ز پی جلوه گری آینه ساخت آن آینه را نام نهاد آدم و حوّا

6 حسن رخ خود را بمه روی در او دید زان روی شد او آینه جمله اسما

7 چون ناظر و منظور توئی غیر تو کس نیست پس از چه سبب گشت پدید این همه غوغا

8 ایمغربی افاق پر از ولوله گردد سلطان جمال چون بزند خیمه به صحرا

عکس نوشته
کامنت
comment