-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عاقبت از عاشقان بگریختی وز مصاف ای پهلوان بگریختی
2 سوی شیران حمله بردی همچو شیر همچو روبه از میان بگریختی
3 قصد بام آسمان میداشتی از میان نردبان بگریختی
4 تو چگونه دارویی هر درد را کز صداع این و آن بگریختی
5 پس روی انبیا چون میکنی چون ز تهدید خسان بگریختی
6 مرده رنگی و نداری زندگی مرده باشی چون ز جان بگریختی
7 دستمزد شادمانی صبر توست رو که وقت امتحان بگریختی
8 صبر میکن در حصار غم کنون چون ز بانگ پاسبان بگریختی
9 کی ببینی چشم تیرانداز را چون ز تیر خرکمان بگریختی
10 زخم تیغ و تیر چون خواهی کشید چون تو از زخم زبان بگریختی
11 رو خمش کن بینشانی خامشی است پس چرا سوی نشان بگریختی