ای همه هستی مبر در خود گمان از سیف فرغانی غزل 515

سیف فرغانی

آثار سیف فرغانی

سیف فرغانی

ای همه هستی مبر در خود گمان نیستی

1 ای همه هستی مبر در خود گمان نیستی ترک سر گیر و بنه پا در جهان نیستی

2 نیستی نزدیک درویشان ز خود وارستنست مرگ صورت نیست نزد مانشان نیستی

3 کردمان و می کورا مسلم کی شود (کذا) داشتن داغ فنا بر گرد ران نیستی

4 در ره معنی میسر کشتگان عشق راست زیستن بی زحمت صورت بجان نیستی

5 هرچه هست اندر جهان گر دشمنت باشد، مخور از حوادث غم، چو هستی در امان نیستی

6 عشق شیر پنجه دار آمد چو دستش در شود گاو گردون را کشد در خر کمان نیستی

7 اندرین خاکست همچون آب حیوان ناپدید جای درویشان جان پرور بنان نیستی

8 جان عاشق فارغست از گفت و گوی هر دو کون حشو هستی را چه کار اندر میان نیستی

9 حبذا قومی که گر خواهند چون نان بشکنند قرصه خورشید را بر روی خوان نیستی

10 معتبر باشد ازیشان نزد جانان بذل جان چون سخا در فقر و جود اندر زمان نیستی

11 جمله هستیهای عالم (را) که دل مشغول اوست لقمه یی ساز و بنه اندر دهان نیستی

12 راه رو شب چون شتر تا خوش بیاسایی بروز ای جرس جنبان چو خر در کاروان نیستی

13 سیف فرغانی دهان در بند و از دل گوش ساز نطق جان بشنو که گویا شد زبان نیستی

عکس نوشته
کامنت
comment