- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای از کرم نریخته خون سبیل را وز لطف عید کرده عزای خلیل را
2 در ملک مصر یوسف کنعان به یاد تو دریای نیل ساخته چشم کحیل را
3 گویی به غیر واسطه در گوش خاکیی رازی کز آن خبر نبود جبرئیل را
4 داده به کنج فقر نشان جنت النعیم کرده سبیل مشت گدا سلسبیل را
5 پل بسته حرز مهر تو بر معبر کلیم ای کرده باد قهر تو خون رود نیل را
6 هر فرد گشته حاکم این ملک غیر تو ناکرده گرم جا، زده کوس رحیل را
7 درویش و پادشه به وجود تا قایلند خرسند کرده یی تو عزیز و ذلیل را
8 بفزوده بر رسوم مقدر به حسن سعی وز معصیت نکاسته رزق کفیل را
9 هیچیم گر تو بازستانی متاع خویش دارد دو عالم از تو کثیر و قلیل را
10 قائل به عجز کشت ثنای تو هر که گفت در هستی تو ره نبود قال و قیل را
11 در تو به اجتهاد نظر کی توان رسید صد شبهه در ره است قیاس و دلیل را
12 توحید حق بیان «نظیری » بلند ساخت برتر نهید پایه عرش جلیل را