1 از اینکه دربهدری، پیش دوست جای نداری! ز خلق میطلبی نان، مگر خدای نداری؟!
1 پوشیده پرده گر دوست روی سیاه ما را رنگ خجالت آورد بر رو گناه ما را
2 پیری خلاص میکرد ما را از روی عالم گر سنگ ره نمیشد عینک نگاه ما را
1 بلا نتیجه بود، عیشهای نوشین را نسب به خنده رسد، گریه های خونین را
2 ز غفلت تو جهان گشته جای آسایش نموده خواب گران نرم سنگ بالین را
1 برخاست چون شباب و، بجایش نشست شیب شد جانشین بر هنر ما، هزار عیب
2 از موج حادثات، کمندیست هر طرف دزدد از آن محیط ز گرداب سر بجیب