- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو ز عشق خود نپرسی که چه خوب و دلربایی دو جهان به هم برآید چو جمال خود نمایی
2 تو شراب و ما سبویی تو چو آب و ما چو جویی نه مکان تو را نه سویی و همه به سوی مایی
3 به تو دل چگونه پوید نظرم چگونه جوید که سخن چگونه پرسد ز دهان که تو کجایی
4 تو به گوش دل چه گفتی که به خندهاش شکفتی به دهان نی چه دادی که گرفت قندخایی
5 تو به می چه جوش دادی به عسل چه نوش دادی به خرد چه هوش دادی که کند بلندرایی
6 ز تو خاکها منقش دل خاکیان مشوش ز تو ناخوشی شده خوش که خوشی و خوش فزایی
7 طرب از تو باطرب شد عجب از تو بوالعجب شد کرم از تو نوش لب شد که کریم و پرعطایی
8 دل خسته را تو جویی ز حوادثش تو شویی سخنی به درد گویی که همو کند دوایی
9 ز تو است ابر گریان ز تو است برق خندان ز تو خود هزار چندان که تو معدن وفایی