فلک قد را نمی پرسی که گردون از کلیم قطعه‌ 9

فلک قد را نمی پرسی که گردون

1 فلک قد را نمی پرسی که گردون چرا آزرد ما را بی محابا

2 چرا زد راه بیمار غمی را که می آید بدرگاه مسیحا

3 حدیث طرفه ای دارم که باشد برای بیدماغان به ز صهبا

4 بعزم سیر بیجابور گشتیم رهی با اختری خوش دشت پیما

5 دو بال طایر شوقیم و هر دو نمی بودیم یکساعت شکیبا

6 ولی آخر زچشم زخم گردون عجایب سنگ راهی گشت پیدا

7 بچنگ زاهد از آن اوفتادیم چگویم تا چها کردند با ما

8 همه اندر تجسس موشکافان همه در کنجکاوی ذهن دانا

9 بسرحد عدم گر جای گیرند نخواهند رفت کس بیرون ز دنیا

10 یکی گوید که دزدانند و باشند بزندان چند گه زنجیر فرسا

11 دگر گوید که جاسوس فلانند که از تفتیش ما گشتند رسوا

12 یکی می گوید اینان را بکاوید که شاید نامه ای گردد هویدا

13 زبس تفتیش از هم می گشودند مگر دربار ما بودی معما

14 بجرم اینکه می ماند بنامه کشیدند استخوانهارا ز اعضا

15 در آن غوغا ز ترس خود دریدند ملایک نامه اعمال ما را

16 بغیر از سرنوشت بد که کم باد نوشته همره ما نیست اصلا

17 خط پیشانیم از خاک مالی بشد ارنه وبالی بود ما را

18 کنون در چنگ ایشان مبتلائیم نمی دانیم چاره جز مدارا

19 چو مژگان پیش چشمم ایستاده سیاهان روز و شب بهر تماشا

20 ز بهر پاس ما جمع دگرشان چو مو استاده دایم بر سر پا

21 برای ضبط ما پر بسته مرغان همه هم پشت همچون موج دریا

22 عجب دارم که با آن منع جاده چنان بیخواست آمد تا بآنجا

23 نباشد عار اگر خاک درت را ز نقش جبهه هر بی سروپا

24 اشارت کن که چون اقبال گردیم بخاک آستانت جبهه فرسا

عکس نوشته
کامنت
comment