-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی
2 بنای مهر نمودی که پایدار نماند مرا به بند ببستی خود از کمند بجستی
3 دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مودت به احتیاط رو اکنون که آبگینه شکستی
4 چراغ چون تو نباشد به هیچ خانه ولیکن کس این سرای نبندد در این چنین که تو بستی
5 گرم عذاب نمایی به داغ و درد جدایی شکنجه صبر ندارم بریز خونم و رستی
6 بیا که ما سر هستی و کبریا و رعونت به زیر پای نهادیم و پای بر سر هستی
7 گرت به گوشه چشمی نظر بود به اسیران دوای درد من اول که بیگناه بخستی
8 هر آن کست که ببیند روا بود که بگوید که من بهشت بدیدم به راستی و درستی
9 گرت کسی بپرستد ملامتش نکنم من تو هم در آینه بنگر که خویشتن بپرستی
10 عجب مدار که سعدی به یاد دوست بنالد که عشق موجب شوق است و خمر علت مستی