1 در وفا داری نکردی آنچه میگفتی تو نیز تا به نوک ناوک هجران دلم سفتی تو نیز
2 یاد میدار که: در خوبی چو دوران تو بود همچو دوران با من مسکین برآشفتی تو نیز
3 چون دل ما از دو گیتی روی در روی تو کرد پشت بر کردی و از ما روی بنهفتی تو نیز
4 در چنین وقتی که شد بیدار هر جا فتنهای اعتمادم بر تو بود، ای بخت، چون خفتی تو نیز؟
5 ای که میگویی ز خوبان جهان طاقم به مهر این کجا گویم که: با بدخواه ما جفتی تو نیز؟
6 میکنی دعوی که: در باغ لطافت گل منم راست میگویی، ولی بیخار نشکفتی تو نیز
7 چون به کین اوحدی دیدی که دشمن چیره شد خانهٔ دل را ز مهر او فرو رفتی تو نیز