مرا روزی نپرسی کآخر از خاقانی شروانی غزل 364

خاقانی شروانی

آثار خاقانی شروانی

خاقانی شروانی

مرا روزی نپرسی کآخر ای غم‌خوار من چونی

1 مرا روزی نپرسی کآخر ای غم‌خوار من چونی دل بیمار تو چون است و تو در تیمار من چونی

2 گرفتم درد دل بینی و جان دارو نفرمائی عفی الله پرسشی فرما که ای بیمار من چونی

3 زبان عشق می‌دانی ز حالم وا نمی‌پرسی جگر خواری مکن واپرس کای غم‌خوار من چونی

4 در آب دیده می‌بینی که چون غرقم به دیدارت نمی‌پرسی مرا کای تشنهٔ دیدار من چونی

5 امیدم در زمین کردی که کارت بر فلک سازم زهی فارغ ز کار من چنین در کار من چونی

6 میان خاک و خون چون صید غلطان است خاقانی نگوئی کای وفادار جفا بردار من چونی

7 تو دانی کز سگان کیستم هم بر سر کویت سگ کویت نمی‌پرسد مرا کای یار من چونی

8 تو نیز آموختی از شاه ایران کز خداوندی نمی‌پرسد که ای طوطی شکر بار من چونی؟

عکس نوشته
کامنت
comment