-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا روزی نپرسی کآخر ای غمخوار من چونی دل بیمار تو چون است و تو در تیمار من چونی
2 گرفتم درد دل بینی و جان دارو نفرمائی عفی الله پرسشی فرما که ای بیمار من چونی
3 زبان عشق میدانی ز حالم وا نمیپرسی جگر خواری مکن واپرس کای غمخوار من چونی
4 در آب دیده میبینی که چون غرقم به دیدارت نمیپرسی مرا کای تشنهٔ دیدار من چونی
5 امیدم در زمین کردی که کارت بر فلک سازم زهی فارغ ز کار من چنین در کار من چونی
6 میان خاک و خون چون صید غلطان است خاقانی نگوئی کای وفادار جفا بردار من چونی
7 تو دانی کز سگان کیستم هم بر سر کویت سگ کویت نمیپرسد مرا کای یار من چونی
8 تو نیز آموختی از شاه ایران کز خداوندی نمیپرسد که ای طوطی شکر بار من چونی؟