1 همی بکشتی تا در عدو نماند شجاع همی بدادی تا در ولی نماند فقیر
2 بسا کسا که برهست و فرخشه بر خوانش بسا کسا که جوین نان همی نیابد سیر
3 مبادرت کن و خامش مباش چندینا اگرت بدره رساند همی به بدر منیر
1 چون بچهٔ کبوتر منقار سخت کرد هموار کرد پرّ و بیوکند مویِ زرد،
2 کابوک را نخواهد و شاخ آرزو کند وز شاخ سوی بام شود باز گردگرد
1 رودکی چنگ بر گرفت و نواخت باده انداز، کو سرود انداخت
2 زان عقیقین میی، که هر که بدید از عقیق گداخته نشناخت
1 پوپک دیدم به حوالی سرخس بانگک بر برده به ابر اندرا
2 چادرکی دیدم رنگین برو رنگ بسی گونه بر آن چادرا
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار