بی پرتو رخسار تو پیدا نتوان از شمس مغربی غزل 89

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

بی پرتو رخسار تو پیدا نتوان شد

1 بی پرتو رخسار تو پیدا نتوان شد بی مهر تو چون ذرّه هویدا نتوان شد

2 جز از لب تو جام لبالب نتوان خورد جز در رخ تو واله و شیدا نتوان شد

3 تا موج تو ما را نکشد جانب دریا از ساحل خود جانب دریا نتوان شد

4 تا جذبه او برنرباید من و ما را هرگز نفسی بی من و بی ما نتوان شد

5 از مهر رخش سایه صفت پست نگشته اندر پی آن قامت و بالا نتوان شد

6 در خلوتداگر دیده ز اغیار نشد پاک از خلوت خود جانب صحرا نتوان شد

7 بی دیده نشاید بتماشا شدن ایدوست تا دیده نباشد بتماشا نتوان شد

8 چون مغربی از مشرق و مغرب نرسیده خورشید صفت مفرد و یکتا نتوان شد

عکس نوشته
کامنت
comment