- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به یار شرح دل پرملال نتوان گفت نگفته بهتر، امر محال نتوان گفت
2 خیال یکشبه هجر تا بدامن حشر: اگر شود همه روزه وصال نتوان گفت
3 بسان نقش خیال از تصورات خیال شدم تمام و بکس این خیال نتوان گفت
4 تراست پنبه غفلت بگوش و من الکن بگوش کر، سخن از قوش لال نتوان گفت
5 نهان بپرده اسرار عشق یکسر موی به آنکه گشته نهان در جوال نتوان گفت
6 سخن ز علم مگو پیش جهل در بر جغد سخن ز علم مگو پیش جهل در بر جغد
7 خموش باش که در پیشگاه حسن و جمال سخن ز مکنت و جاه و جلال نتوان گفت
8 بملتی که ز تاریخ خویش بی خبر است بجز حکایت محو و زوال نتوان گفت
9 به پیش شیخ ز اسرار میفروش مگوی که حرف راست بشیطانخیال نتوان گفت
10 مجال آنکه دهم شرح زندگانی خویش بدست خامه، بعمری مجال نتوان گفت
11 بس است شکوه و دلتنگی اینقدر عارف بد از محیط، علی الاتصال نتوان گفت