-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نتوان لعل فرح بخش ترا جان گفتن کانچه آید بدهان پیش تو نتوان گفتن
2 عارضت را که بر او مهر فلک دربان است روشن است اینکه نیارم مه تابان گفتن
3 قامتت را که از او طوبی و جنت خجل است راستی را نتوان سرو خرامان گفتن
4 گفتم از طره خال تو پریشان حالم گفت باری ز تو عیب است پریشان گفتن
5 گفتمش از تو فراوان غم و محنت دارم گفت حاصل چه از این هرزه فراوان گفتن
6 آخر ای دوست که با محنت و درد تو مرا نیست حاجت سخن راحت و درمان گفتن
7 آشکارا چو مرا سوخته ای همچو حسین تا به کی با دگری قصه پنهان گفتن