- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برای چشم تو صد چشم بد توان دیدن چه چشم داری ای چشم ما به تو روشن
2 پی رضای تو آدم گریست سیصد سال که تا ز خنده وصلش گشاده گشت دهن
3 به قدر گریه بود خنده تو یقین میدان جزای گریه ابر است خندههای چمن
4 اگر نه از نسب آدمی برو مگری که نیست از سیهی زنگ را بکا و حزن
5 چو خود سپید ندیدهست روسیه شاد است چو پور قیصر رومی تو راه زنگ بزن
6 بسی خدنگ خورد اسپ تازی غازی که تازی است نه پالانی است و نی کودن
7 خصوص مرکب تازی که تو بر او باشی نشستهای شه هیجا و پهلوان زمن
8 چو خارپشت شود پشت و پهلوش از تیر که هست در صف هیجاش کر و فر وطن
9 چو شاه دست به پشت و سرش فرومالد که ای گزیده سرآخر تویی مخصص من
10 شوند آن همه تیرش چو چوبهای نبات همه حلاوت و لذت همه عطا و منن
11 خبر ندارد پالانیی از این لذت سپر سلامت و محروم و بیبها و ثمن
12 ز گفت توبه کنم توبه سود نیست مرا به پیش پنجهات ای ارسلان توبه شکن