1 شهروزه شدی و شاه دوران بودی بهروزه شدی لعل بدخشان بودی
2 با اهرمن انبازی و هم خاک نشین هم بزم فرشته نور یزدان بودی
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 ای دل نخوری محنت و اندوه که چندت از یار و دیار ار ببریدند برندت
2 تا قدر شب قدر وصالش نشناسی در تاری از آن طره فکندند به بندت
1 مرا از عشق دل لبریز خون است چو اخگر کز محبّت در درون است
2 مگو عشق این نهنگ آتشین است محبت نیست این دریای خون است
1 خورد چشم سیهت خون مسلمانی چند کرد ویران نگهت خانهٔ ایمانی چند
2 مژه گان نیست چه آورده ز بهر قتلم کافر چشم سیه مست تو پیکانی چند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **