ای بداده از جلال الدین محمد مولوی غزل 2810

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

ای بداده دیده‌های خلق را حیرانیی

1 ای بداده دیده‌های خلق را حیرانیی وی ز لشکرهای عشقت هر طرف ویرانیی

2 ای مبارک چاشتگاهی کآفتاب روی تو عالم دل را کند اندر صفا نورانیی

3 دم به دم خط می‌دهد جان‌ها که ما بنده توایم ای سراسر بندگی عشق تو سلطانیی

4 تا چه می‌بینند جان‌ها هر دمی در روی تو وز چه باشد هر زمانیشان چنین رقصانیی

5 از چه هر شب پاسبان بام عشق تو شوند وز چه هر روزی بودشان بر درت دربانیی

6 این چه جام است این که گردان کرده‌ای بر جان‌ها آب حیوان است این یا آتشی روحانیی

7 این چه سر گفتی تو با دل‌ها که خصم جان شدند این چه دادی درد را تا می‌کند درمانیی

8 روستایی را چه آموزید نور عشق تو تا ز لوح غیب دادش هر دمی خط خوانیی

9 شمس تبریزی فروکن سر از این قصر بلند تا بقایی دیده آید در جهان فانیی

عکس نوشته
کامنت
comment