1 مپرسید از نگین شاه و اقبال نفس کاهش به چندین کوچه افکندهست سعی نام در چاهش
2 خودآرایی به دیهیم زر و یاقوت مینازد ز ماتم کرده غافل خاک رنگین بر سر جاهش
3 اگر شخص طلب قدر جنون مفلسی داند گریبان دامن آراید به طوف دست کوتاهش
4 ره امن از که پرسم در جنون سامان بیابانی که محشر چشم میپوشد به مژگان پر کاهش
5 چو آن گل کز سر و دستار مستی بر زمین افتد به لغزیدن من از خود رفتم و دل ماند درراهش
6 عنانگیر غبار سینه چاکان نیستگردون هم سحر هر سو خرامد کوچهها پیداست در راهش
7 سراپای گهر موج است اگر آغوش بگشاید گره تاریست کز پیچیدگی کردند کوتاهش
8 هلال آیینهدار است ای ز سامان طلب غافل که از خمیازهٔ یک ریشه بالد خرمن ماهش
9 قناعت در مزاج خلق دون فطرت نمیباشد پریشان کرد عالم را زمین آسمان خواهش
10 چه امکانست رمز پردهٔ این وهم بشکافی که عنقا غفلتست و سعی دانش نیست آگاهش
11 زبان درکام دزدد هرکه درس عشق میخواند برون لفظ و خط راهی ندارد در ادبگاهش
12 گر اسقاط اضافات است منظور یقین بیدل بس است الله الله از منالله و الیاللهش
دیدگاهها **