-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 می کنی ای شیخ یاد از رخنه های دین خویش افکنی بر شانه هرگه دیده خود بین خویش
2 خاکساری سربلندی را ز سر وا کردن است نه حصیر و خشت کردن بستر و بالین خویش
3 بر کریمان شکر سائل در حقیقت واجبست زانکه گلبن را سبکباریست از گلچین خویش
4 در پناه فیض عریانی مسلم ماند خار گل چه آفتها که دید از جامه رنگین خویش
5 در طریقت عار چون از دین خود برگشتنست گر بجام جم دهد کس کاسه چوبین خویش
6 هر گران سنگی شود زاندیشه روزی سبک آسیا را دانه می اندازد از تمکین خویش
7 خودشکن را خوش نیاید مدح و بیش از دیگران خودپسند از ابلهی خود می کند تحسین خویش
8 تلخ کامان دگر داری بجز ساغر، بده دیگران را هم زکاتی از لب شیرین خویش
9 از غم جانسوز خود تا کی توان دیدن کلیم همدمان را چون چراغ کشته بر بالین خویش