1 ای یگانه جمال دولت و دین دلم از هجر خویش خستستی
2 روی آورده ای بعیش و مرا پشت بی روی خود شکستستی
3 در میان ریاض همچو بهشت با سمن ساعدان نشستستی
4 دست عشرت گشاده ای و ببند پای احداث چرخ بستستی
5 گرت خود نیست راحتی ، باری از گرانی بنده رستستی
1 رفت آن نگار و عشق آن نگار ماند او شد ز دست و دست نشاطم ز کار ماند
2 از دیده رفته چهرهٔ همچنون نگار او وز اشک دیده چهرهٔ من پر نگار ماند
1 ای زمان را پادشاه و ای زمین را شهریار پادشاه نامداری ، شهریار کامگار
2 ملک و ملت را ز رأی و رایت تو انتظام دین و دولت را ز نام و نامهٔ تو افتخار
1 شاها ، فلک عدوی ترا در عنا فگند وز صحن بوستان مرادش جدا فگند
2 افلاک دوستان ترا در طرب نشاند و ایام دشمنان ترا در عنا فگند