1 ای آنکه دل ربوده ای از دلربای ما تا حال ما نداند از او احتراز کن
2 جز موج کس گره نگشود از دل حباب زان تیغ آبدار مرا سرفراز کن
3 چون صید چشم او شدی ای بینوا اسیر فکری به حال جان تغافل گداز کن
1 گر دلم پنهان نسازد در غبار آیینه را شعله از خجلت گدازد چون شرار آیینه را
2 پاکتر آید برون دلهای روشن از گداز نیست خاکستر بسوزی گر هزار آیینه را
1 گر به دام افتد هوای گلستان در سر مرا آتش پرواز گردد یاد بال و پر مرا
2 آهن شمشیر من در صلب خارا برق بود سوخت خون ساده لوحی در رگ جوهر مرا
1 کو گریه ای که بی خبر از جا برد مرا غافل به باغبانی صحرا برد مرا
2 آن خار بی برم که چمن سایه من است خس نیستم که قطره ای از جا برد مرا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به