1 ای آنکه تو جان بنده را جان شدهای در ظلمت کفر شمع ایمان شدهای
2 اندر دل من ترانهگویان شدهای واندر سر من چو باده رقصان شدهای
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 عاشق روی جان فزای توییم رحمتی کن که در هوای توییم
2 تو به رخسار آفتابی و مه ما همه ذره در هوای توییم
1 آن شکل بین وان شیوه بین وان قد و خد و دست و پا آن رنگ بین وان هنگ بین وان ماه بدر اندر قبا
2 از سرو گویم یا چمن از لاله گویم یا سمن از شمع گویم یا لگن یا رقص گل پیش صبا
1 اگر تو مست شرابی چرا حشر نکنی وگر شراب نداری چرا خبر نکنی
2 وگر سه چار قدح از مسیح جان خوردی ز آسمان چهارم چرا گذر نکنی
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به